اخبار باشگاه تیراختور و دیگر تیمهای آزریایجان

این وبلاگ صرفا یک وبلاگ خبری جهت اطلاع رسانی است

اخبار باشگاه تیراختور و دیگر تیمهای آزریایجان

این وبلاگ صرفا یک وبلاگ خبری جهت اطلاع رسانی است

برسد به دست عزیز الله محمدی

برسد به دست عزیز الله محمدی

سخن چه نظم باشد و چه نثر، هرچه باشد بر دو اصل استوار است که یکی عنوان است و دیگری مخاطب.

عنوان که از ابتدا هویدا است و شکایت و داد و فغان از بی عدالتی و فریاد گلوهایی است که استخوان بی عدالتی در آن گیر کرده است. ولی چه گویم از مخاطب که هر چه دنبال کلمات گشتم نتوانستم واژه ای در خور بیابم که زیبنده ی تو مخاطبم باشد. دیدم نه یک عنوان بلکه صدها عنوان اسیر نام نحیف تو گشته اند. خواستم سردار خطابت کنم که دیدم نه جنگی است و نه خاکریزی و نه مسلسلی و نه دشمنی. خواستم رئیس خطابت کنم که دیدم ریاست عدالت می طلبد و در مسند تو این واژه بی معناست. چون اگر سردار بودی مرتبه ات به از این بود که اکنون است و اگر رئیس بودی این همه بی عدالتی روا نمی داشتی. پس بی مخاطب خطابت می کنم تا شاید لحظه ای نقاب خطاب های گوناگون را از چهره برداری و بی ریا بیاندیشی.

آنچه در اینجا می گویم تنها گوشه ای است از شکوه ها و دردهای مردمانی که می کوشی دلهایشان را به طرق گوناگون خون کنی. درد دل روح های شکسته و سینه های مالامال غم و چشم های رنجور گشته از جهل و خشنونت تو و امثال توست. مخاطب بی عنوانم ، سالهاست که دام های بسیار می افکنی تا با اندوه مردمانی از جنس همین خاک و همین آب ، لحظه ای قهقهه ی مستی و سرخوشی سر دهی و ببالی بر خودت که هزاران هزار عاشق را با کردارت به کویر اندوه راندی. ولی می دانی که مستی چندان دوام نمی آورد و پس از آن سردرد آغاز می شود. سر دردهایی که سالیان سال از مردمان آذربایجان و فرزندان ستارخان به جان خریده ای.

سخنانم سرتاسر از روی مستی است ولی نه مستی شراب و می و انگور بلکه مستی است از باده ی غم و اندوه برادران و خواهران همزبانم. مستی ای که لحظه ای من را به حال خود وا نمی گذارد و قلم از کفم برون نمی کند. یاد دارم که سالیانی نه چندان دور تو و مردانی از جنس تو خواستند تا در باتلاق لیگ یک غرقمان سازند. هر سال حیله ای تازه بود و مکری رو نشده. ولی دیدی و شاهد بودی که میسر نشد و روزگار سپری گشت و ما جملگی سر بر آسمان ساییدیم. و دوباره تو آغاز کردی. سال پیش را هنوز به خاطر دارم که ما چندان فراموشکار نیستیم. از "ف.ک" ها سخن راندی و منشور و منشوری و هزاران حرف و حاشیه ساختی. و امسال "ف.ک" را راندی و "الف. ق" آمد و باز مهیای تاختن شدی.

می تازی به نام قانونی که هم تصویب کننده و هم مجری و هم ناظر بر آن قانون تو هستی. این کدامین اریکه است که بتوانی این گونه یاغی گری کنی؟ هیچ ، جز اریکه ی توتالیتری تو و امثال تو. به بی قانونی و حذف و خانه نشینی تهدید می کنی؟ چرا ؟ چون نام آذربایجان در میان است. سال پیش همین قانون بود و همین سرمربی و همین لیگ و همین کشور. ولی هیچ اتفاقی روی نداد. نه کسی محاکمه شد و نه کسی خانه نشین و نه تیمی به حاشیه رفت. زردها برادرانت بودن و به گمانت سرخ ها دشمنانت.

مخاطب بی عنوان من، من نه به زبان سارتر و دکارت و بکت و هگل و فروید با تو سخن می گویم و نه به زبان کافکا و کامو که سردرگم شوی. از کسی با تو سخن می گویم تا سرشته داشته باشی . من از همان کسی با تو سخن می گویم که پیشانی ات را به خاطرش داغ کرده ای همان کسی که به تو می گوید "وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْل" و همان کسی که می گوید "إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا" ، همان کسی که گویند معتقد بدان هستی. مخاطب بی عنوان من اگر از او شرم نداری از این همه بی عدالتی لااقل شرم کن که در حق مردمانی که تو و امثال تو سالیان سال مدیون رشادت هایشان هستید روا میداری.

برایت در پایان چند خطی صمیمانه می نویسم باشد که کارساز افتد که " چه دردناک است سرنوشت فردی که گورکن شده است و برای کفی نان دیگران را به گور می کُند و شب هنگام بی هیچ دغدغه ای با مزدی که در قبال گورکنی گرفته است به خانه اش که گورستان است ، باز می گردد. روزگاری گورکن را نیز به گور خواهند کرد".

علی سرابلی

https://www.facebook.com/ali.sarabli

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد